محفل ادبی ممسنی

متن مرتبط با «احمد انصار ی فهلیانی» در سایت محفل ادبی ممسنی نوشته شده است

شعری از کلوناریس شاعر یونانی

  •   اين بار زنده مي خواهمت نه در رويا نه در مجاز اين که خسته بيايي بنشيني در برابرم در اين کافه پير نه لبخند بزني آن گونه که در روياست ونه نگاه عاشقانه بدوزي در نگاهم صندلي ات را عوض کني در کنارم بنشيني سر خسته ات را روي شانه ام بگذاري وبه جاي دوستت دارم بگويي گم کرده ام تو را ، کجايي ؟ " ا . کلوناريس " شاعر يوناني ترجمه : احمد پوری  ,کلوناریس,یونان ...ادامه مطلب

  • معرفی آقای شهاب حاجتی(شعر نو)

  •     نام:شهاب نام خانوادگی:حاجتی تاریخ تولد:دوشنبه 27خرداد1364   دارای مدرک تحصیلی لیسانس صنایع و علاقمند به هنرازجمله: شعر, نقاشی, خط, تئاتر و عکاسی که در این زمینه ها فعالیت هم میکند.   آنجا که کلمات روی سرم باران میشوند و میریزند تا طروات یک روز بهاری رابه یاد بیاورم توی ذهنم جرقه میزنی ,آنجا که پای حرف های کوبنده و معنا دار به میان بیاید میتوانم چهره ات را میان ها له ای از شعر پیدا کنم ,با تو بیاد می آورم هر انچه را نداشته ام با شعرهایت رنگ و بویی از عشق داری که یک غرور اتشین را یدک میکشد...   1 حالا که قرار است با دسته گلی خانه ام رابه آب بدهی قرار بعدی باشد کنار رودخانه.     ادامه مطلب شعرهای بسیار زیبای این شاعر گران قدر..,شهاب حاجتی,شعرنو,نورآباد ممسنی ...ادامه مطلب

  • حکایت بچه های انجمن ادبی و پارک کتاب ممسنی

  • ,پارک,پارک کتاب ...ادامه مطلب

  • نامه ای به خدا ,نوشته نواز اله احمدی

  •   سلام مرد غزل سرای نورابادی نه بیوگرافی از تو دارم و نه پیدا کردم که بنویسم از هر آنچه بودی و هستی,شاید اگر وبلاگ  نورباران هم نبود این یک نامه را هم نمیتوانستم از شما اینجا بگذارم ... انگار من هم دارم نامه نگاری میکنم و یک اعتراض کوبنده را به گوش تو میرسانم چندبار شعرهایت و بیوگرافیت را خواستم ولی هر بار نشد که نشد ... من با غزلهایت تورا شناختم آنجا که خط قرمزها هم برای تو بی معنی بود و رد میشدی و گاهی وقت ها جریمه های سنگین هم میدادی .. حالا کمی آن طرف تر کسی پنجره اش را رو به افق تو باز کرده و میخواهد از دنیای تو زیبایی های شعر را بیان کند ... بگذار این دریچه را بگشایم و نامه ای که به خدا نوشته ای را به دست باد بسپارم تا دریچه به دریچه و گوش به گوش و دهان به دهان بچرخد و روحمان را نوازش دهد ...     ادامه مطلب نامه زیبای نوازاله احمدی به خدا ...  , ...ادامه مطلب

  • شعری زیبا

  • زنده یاد قیصر امین پور   قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان           به نرده های ایستگاه رفته                                      تکیه داده ام! ,قیصر امین پور ...ادامه مطلب

  • معرفی کتاب

  •   رنگ های رفته ی دنیا - گروس عبدالملکیان   ادامه مطلب توضیحات کامل راجب کتاب این شاعر بزرگوار است ...      ,معرفی کتاب شعر,گروس عبدالمالکیان ...ادامه مطلب

  • شعری از اکتاویو پاز (برنده جایزه نوبل سال 1990)

  •   با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال ، در دل صخره نقبی می زنم ، هزاران هزار سال دندانهایم را فرسوده ام و ناخنهایم را شکسته ام تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد و آزادی و اکنون که دستهایم خونریز است و دندانهایم در لثه ها می لرزند ،در گودالی ،چاک چاک از تشنگی و غبار ، از کار دست می کشم و در کار خویش می نگرم من نیمه دوم زندگی ام را در شکستن سنگ ها ، نفوذ در دیوارها ، فرو شکستن درها و کنار زدن ،موانعی گذرانده ام که در نیمه اول زندگی به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام.     ,اکتاویو پاز,جایزه نوبل,شعر غرب ...ادامه مطلب

  • معرفی آقای احمد انصاری فهلیانی (شاعر محلی سرا)

  •   نام : احمد نام خانوادگی : انصاری فهلیانی عنوان : نویسنده و شاعر تاریخ تولد :  ۱ شهریور ۱۳۴۳   دارای مدرک تحصیلی لیسانسِ حقوق قضایی از دانشگاه شیراز، هم اکنون کارمند دانشگاه یاسوج است,دو دهه است که شعر می سراید و اکثر شعرهایش به زبان محلی(لری)می باشد.   از زمانی که شمارا شناختم دنیای تازه ای از شعر در من پدیدار شد ,حس خوب محلی بودن کلمات ,آنجا که دلت میخواهد زیر یک درخت بنشینی و با صدای آواز پرندگان سفره ی دوستی پهن کنی و یک دل سیر غزل خوانی کنی ..   از زمانی شما را شناختم نسبت به واژگان لری متعهد تر شده ام ,دلم میخواهد لری آواز بخوانم, لباس محلی تنم کنم و با رویای کودکی سر به دشت و بیابان بزنم با نی چوپان ها و رقص گله ها شادیهایم را فریاد کنم ..   از زمانی شما را شناختم با آن صدای رسا و شعرهای محلی که میخواندید چقدر در دل ما بچه های انجمن غوغا به پا میشد همه برایتان دست میزدیم برای این همه ذوق این همه قریحه این همه....     حالا دارم این غزل را زیر لب میخوانم چقدر زیباست حس محلی داشتن با این کلمات اصیل وناب ..   غزلی از احمد انصاری فهلیانی: تِشکِ روزی دل و دیدار تو سیرا نیبو   مِن دل ِ هَر که نِشـَسی وُ دَ پیرا نیبو  جنگل و دشت وبیابون وتو اینازن و بس تو نـَخِی ریشه ی نارنج وگیرا نیبو  ذوق واحساس نبو شعر و غزل یعنی هی پختن نون بدون ِ تش و تیرا نــیـبو  تا گل و سوزی و بابینه عزیزن تی دل خار و خارشتر و خرزهله امیرا نیبو  روم وابیدَ نَ مـِن کار دلم اصلا نیی آهوی دشت تو سی طعمه اسیرا نیبو  اونگـَلـِی نونِسـِن ¸ایگم که بلد بُن اصلا گاموی گرگ ¸مث نبده ی شیرا نیبو   رسم ضرب المثل دیری و دوسی اما هرکه اِشنـَـخته تـُنه ¸سختِشه دیرا نیبو     ادامه مطلب چندین شعر از این شاعر گرانقدر..    ,احمد انصار ی فهلیانی,شعر محلی,شعر لری ...ادامه مطلب

  • سرزمین شعر

  •   اینجا دنیای ماست دستت را به من بده شروع تازه ای در راه است بالهایت را بگشا میخواهم دنیاهایمان را گره بزنیم به هم شعرهایت کو؟ آن داستانهای رویایت کو؟ آنجا که نفس هایمان توی یک چهارشنبه ی خوشبخت تازه میشوند من تورا دعوت میکنم آن سوی دیوارهای دلم کسی تورا میخواهد ای قدمهایت پرگل دستهایت را به من بده بگذار از حصارهای این قفس تنگ به سرزمین شعر پناه ببریم وعدگاه ما هر چهارشنبه ساعت 17 کتابخانه شهید مطهری و پنج شنبه ها ساعت17سالن اجتماعات اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی  ,انجمن شعر,ممسنی,وبلاگ شعر,شهید مطهری ...ادامه مطلب

  • من و حمید مصدق و خیال

  •       سلام آقای روزهای بارانی ... وقتی شیشه هارا باران میشست ومن توی دلم خنده های تلخ خودم را پشت پنجره میشمردم ... تو بهار بودی پشت شیشه ها که من وام دار تو بودم , توی قفس سرد اتاقم آن کتاب ابی و خاکستری یادت هست گفتی زندگی رویا نیست گفتی زندگی زیباست باور کردم و توی باغچه دلم درخت عشق کاشتم حالا شبم با تو سرودنی شده اقای روزهای بارانی هنوز دارم تورا توی  یک کتاب میخوانم:  آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش  گر که گورم بشکافند عیان میبینند  زیر خاکستر جسمم باقی است  آتشی سرکش و سوزنده هنوز   لطفا ادامه مطلب را بخوانید...,حمید مصدق,بیوگرافی حمید مصدق,شعر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها